من کیم ؟

شاید که یک اسطوره یا یک نام جاویدم

شایدم آن برگ ناچیزم

که یغمای خزان ، از درختش کند و پوساندش

به خاک خاکسترش کرد و دل جنبنده ای

از جمله مخلوقات عالم ، از فراغش دم نزد.!

من کیم ؟

شیرم ؟ پلنگ تیز چنگالم ؟ که از غریدنم

قلب ددان لرزانده ام ؟

یا که آن تیهوی ناچیزم که بهر خوردن هر دانه ای

قلبم ز خوف سایه بال عقابان باز می ماند ؟ !

من کیم ؟

شاهم ؟ همان سلطان به دنیایم

که شهرزادی هزارو یک شبی را از برایم ، باز خواهد گفت ؟

یا که آن مرد سیاه زنگبارم

که تا عمرم به دنیا هست

دو چشم خسته از بیداد اربابم ، پی یک لحظه آزادیست ؟

من کیم ؟

آن رستم دستان شهنامه ؟ که دیوان و یلان را ، به خاک افکنده خواهد کرد ؟

یا که آن رنجور بی سقفم

که افیون خون او خشکاند و شب وقت قنودن

مرگ را قبل از سپیده از خدایش آرزو دارد ؟

همین دانم

که نه شاهم ، نه از شیر و پلنگانم

نه آن رستم دستانم

نه یک اسطوره یا یک نام جاویدان

همان برگم

همان تیهوی ناچیزم

همان رنجور بی سقفم

همان مرد سیاه زنگبارم

که تا عمرم به دنیا هست

دو چشم خسته از بیداد اربابم

پی یک لحظه آزادیست